ریشهی پیشاهندواروپایی «*dheu» به معنای «»لرزاندن، جنباندن» تعمیمی معنایی است از همین بن در معنای «دویدن، جاری شدن» که در مدخل «دوربین» و «دویدن» دربارهاش مفصل بحث کردهام. این بن در زبانهای آریایی به ریشهی «*دَوْ» تبدیل شده که یعنی «مالیدن» و در زبانهای کهن ایرانی چنین واژگانی را پدید آورده است: wadarf (فْرَدَوْ: زدود) و wad* (*دَوْ: مالیدن) اوستایی، «هَنْدای» (اندودن) پهلوی، «اَنْداو» (اندودن) و «زیذودَن» (زدودن) پارتی، «انوتکی» (مالیده) زبور پهلوی، «انذاو/ ذاو» (مالیدن) سغدی، «ذاو» (مالیدن) و «بذاو» (زدودن) و «دوکی» (مالهی بنایی) خوارزمی، «دَوْ» (زدودن، ستردن) و «اویْسْدَوْ» (زدودن) سکایی، nwdnh (هَنْدون: اندودن، مالیدن) آرامی،
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی زاده شدهاند: «اندودن/ انداویدن»، «اندود/ اندوده»، «دوداندود»، «زراندود»، «سیماندود»، «گِلاندود»، «روغناندود»، «انداوه» (مالهی بنایی)، «زدودن/ زداییدن»، «جِرمزدا»، «عفونتزدایی»، «میکروبزدایی»، «بیابانزدایی»، «جنگلزدایی»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی از اینجا چنین کلماتی برخاستهاند: «زْدُویَل» (مالیدن، جلا دادن) و «ول/ اَول» (شستن) پشتون، «اَنْدو» (کاهگل) طبری، «دَوین» (مالیدن، نوازش کردن) آسی، «دُو کَرْدَن» (مالیدن، نوازش کردن) یغنابی، «دَنّید کَرْدَن» (اندود کردن) بختیاری، «اَنْدُوم» (اندود کردن، کاهگل کردن) ابوزیدآبادی،
در شعر و ادب پارسی این واژگان فراوان به کار گرفته شدهاند:
فردوسی توسی: «چو پولاد زنگار خورده سپهر تو گفتی به قیر اندر اندود چهر»
فرخی سیستانی:«سیم زراندود گردد هرچه زو گیرد فروغ زرّ سیماندود گردد هرچه زر اخگر شود»
اسعد گرگانی: «درختی رسته دیدم بر سر کوه که از دلها زداید زنگ اندوه»
سنایی غزنوی: « از خاطر چو تير و زبان چو تيغ من پرچين و زرد رخ چو زراندوده جوشند»
ارجاسب امیدی تهرانی: «فتاد زاغ زراندود ز آشیان افق چنانکه مرغ ز نور چراغ در شب تار»
خاقانی شروانی: «غم دین زداید غم دنیا از تو که بهتر ز غم، غمزدایی نیابی»
شیخ جنتی جزی: «بسی بهتر که بر تخت زراندود دمی محکوم حکم دیگری بود»