ریشهی پیشاهندواروپایی «*gonu» به معنای «خم، پیچ، انحراف مسیر رود» در زبانهای اروپایی کهن این مشتقها را به دست داده است: gonu (گُنو: زانو) و gwnia (گونیا: گوشه، زاویه) Genousia (گِنوسیا: اسم مکان، یعنی: سرپیچ) و dekagonon (دِکاگُونُون: ده ضلعی) و orqogonos (اُرثُوگُونُوس: قائمه، زاویهی راست) و pentagwnon (پِنْتاگونُون: پنج ضلعی) و trigonon (تْریگُونُون: مثلث) یونانی، genava/ Genua (اسم مکان، یعنی جایی سر پیچ رودخانه، جنوا) و Genusia (اسم ناحیهای) و genu (زانو) و diagonus (خط بین دو زاویه) و geniculatus (گرهدار، خم شدنی) و trigonometria (مثلثات؛ ۱۵۹۵م.) لاتین، kne (زانو) نُردیک کهن، Kni (زانو) فریزی کهن، kneo (زانو) ساکسونی کهن، 𐌺𐌽𐌿𐍃𐍃𐌾𐌰𐌽 (کْنوسیان: زانو زدن) و 𐌺𐌽𐌹𐌿 (کْنیو: زانو) گُتی، kniu (زانو) آلمانی کهن، knelen (زانو زدن) آلمانی میانه، cnie (زانو) و cnielen (زانو زدن) هلندی میانه، cneo/ cneow (زانو) و cneowian (زانو زدن) انگلیسی کهن، knǣ (زانو) سوئدی کهن، knæ (زانو) دانمارکی کهن، glû (زانو) آلبانیایی کهن،
در زبانهای اروپایی نو هم از این بن چنین واژگانی را سراغ داریم: Geneva (اسم شهر، جنوا) و Genosa (اسم ناحیهای) ایتالیایی، knie (زانو) آلمانی، knie (زانو) و knielen (زانو زدن) هلندی، звено́ (زْوِنو: زانو) بلغاری و روسی، diagonal (اریب) و pentagone (پنج ضلعی؛ قرن سیزدهم) فرانسوی، kne/ knie (زانو) اسکات، קני (کْنی: زانو) ییدیش، kne/ hne (زانو) ایسلندی، knä (زانو) سوئدی، knæ (زانو) دانمارکی، ђу̀нија (دونیا: گونیا، زاویهسنج) صربی-کروآتی، glu (زانو) آلبانیایی نو،
در زبان انگلیسی هم این ریشه چنین مشتقهایی به دست داده است: knee (زانو؛ اوایل قرن سیزدهم) و agonic (بیزاویه؛ ۱۸۴۶م.) و decagon (ده ضلعی؛ ۱۶۳۰م.) و diagonal (مورب، اریب؛ اوایل قرن پانزدهم) و geniculate (مفصلدار، زانویی؛ ۱۶۶۰م.) و genuflect ([در کلیسا] زانو زدن؛ ۱۶۳۰م.) و genuflection (خاکساری، تعبد دینی، زانو زدن؛ اوایل قرن پانزدهم) و goniometer (گونیا، زاویهسنج؛ ۱۷۶۶م.) و heptagon (هفت ضلعی؛ ۱۵۶۰م.) و hexagon (ششگوش؛ ۱۵۶۰م.) و kneel (زانو زدن) و orthogonal (زاویهی راست؛ ۱۵۷۰م.) و pentagon (پنجضلعی؛ ۱۵۶۰م.، وزارت دفاع آمریکا؛ ۱۹۴۲م.) و polygon (چند ضلعی، ۱۵۷۰م.) و trigonometry (مثلثات؛ ۱۶۱۰م.)
برخی از این واژگان در پارسی وامگیری شدهاند: «جنوآ»، «ژنو»، «گونیا»،
در زبانهای آریایی از این ریشه واژگانی پرشمار برخاستهاند. کهنترین ثبت این ریشه هم در زبانهای هیتی و اوستایی است. در زبانهای ایرانی کهن این واژگان از این ریشه برخاستهاند: 𒄀𒂊𒉡 (گِنو: زانو) و 𒄀𒉡𒍑𒊭𒊑𒊍𒍣 (گِنوشاریازی: زانو زدن، پشت خم کردن) هیتی، unSx / unS /unZ (خْشْنو/ ژْنو/ شْنو: زانو) و agnaz (زَنْگَه: قوزک پا) اوستایی، जानु (جانو: زانو) و «جامْبیلَه» (زانوبند) و «اَمبْهیجْنو» (کجپا، دارای پای کمانی) و «پْرَجْنو» (لنگ) سانسکریت، «زانوک/ دانوک/ شْنوگ» (زانو) پهلوی، «ایشْنوگ» (زانو) تورفانی، «زانوگ» (زانو) پارتی، «زانوک» (زانو) و «انزانوک» (زانو زده) سغدی، «زانوک» (زانو) خوارزمی، «یْسانو» (زانو) سکایی، «کانْوِم» (زانوان) تخاری الف، «کِنی» (زانوان) تخاری ب، ծունգք (تْسونْگْکا: زانو) و ծունկք (تْسونْکّا: زانوان) ارمنی کهن، ܓܘܢܝܐ (گونیا) سریانی، «زِنی» (زانو) طبری،
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی مشتق شدهاند: «زانو»، «زانوبند»، «دوزانو»، «زانوبهزانو»، «همزانو»، «زانو زدن».
همچنین شکل اوستایی کهن «زَنْگَه» به معنای «قوزک پا» نیز در پارسی دری باقی مانده و به «دَنْگ» تبدیل شده که یعنی «زانو، افتاده به زانو» و دلالتش به «مفلوک، ناتوان» نیز تعمیم یافته است. هنینگ ریشهی این کلمه را ترکی دانسته که نادرست است. این عنصر در این کلمات پارسی قدیم و جدید باقی مانده است: «دَنگ» (زانو)، «دَنگادَنگ» (زانو به زانو)، «دَنگَل» (نشستن، زانو زدن)، «اردنگ/ اردنگی» (ضربهی زانو)، و حدس میزنم که «الدنگ» (ال: حرف تعریف عربی + دنگ: خوار، پست). نام گروه موسیقی «دَنگشو» هم از همینجا آمده و یعنی «زانو بزن» چنان که در شعر مولانای بلخی میبینیم:
«در عشق جانان جان بده بیعشق نگشاید گره ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو»
در سایر زبانهای ایرانی نو هم این کلمات را از این بن میشناسیم: «گونیه» (گونیا) ترکی، «زَنْگون» (زانو) پشتون، «زانْک» (زانو) یغنابی، «زوک» (زانو) یدغه و مونجی، «زون» (زانو) شغنی، «زانَه/ اَژْنو» (زانو) کردی، «زان/ زانوک» (زانو) و «هَمْزانو» (روبرو، زانو به زانو) بلوچی، «زَیْنْگِه» (ساق پا) آسی،
این کلمات در شعر و ادب پارسی با بسامدی بالا به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «از او شاه بستد به زانو نشست بمالید خانه کمان را به دست»
ابوسعید ابوالخیر: «در فکر تو دوش سر به زانو بودم امروز گل از کنار من میروید»
اسدی توسی: «سپهبد چو باید به زانو نشست به دیدار دلبر بیازید دست»
ناصرخسرو قبادیانی: « وز خلق به علم و جاه برتر شو هرچند بوند با تو هم زانو»
و: «هر که او پیش خردمندان به زانو نآمده است بر خردمندان نشاید کردنش هم زانویی»
منوچهری دامغانی: « به دست راست شراب و به دست چپ زلفین
همیخوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ »
فخرالدین اسعد گرگانی: «شتر را بیگمان زانو ببستن بسی آسانتر از گمگشته جستن»
بابا طاهر عریان: «دلی دیرم ولی دیوانه و دنگ ز دستم شیشهی ناموس بر سنگ »
فکری اصفهانی: « تو همزانوی غیر و من ز غیرت به خون دیده تا زانو نشسته »