زال


آخرین به روزرسانی:
زال


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*ger» به معنای «پیر، پخته و رسیده» با بن «*ghreu» (کوفتن، خرد کردن، نرم کردن) خویشاوند است. در زبان‌های اروپایی کهن از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: gerwn (گِرون: پیر) و kegceros (کِگْخِرُوس: ارزن، در اصل: *gher-ghr-os: خرده و ریزه) و nwdogerwn (نودُگِروس: هاف‌هافو، پیرمرد بی‌دندان) و graus (گْراوس: پیرزن) و Graia (گرائیا: اسم شهری، یعنی: خاکستری) و Zarandos (زاراندُوس: اسم شخصیتی در داستان تانائیس، احتمالا وامگیری از «زال/ زرند» ایرانی) یونانی، graius (پیرزن) و graecus (سالخورده) و Graecus (یونان) لاتین، ᚲᚨᚱᛁᛚᚨᛉ (کاریلاز: مرد بالغ) پیشانُردیک، karl/ kall (عاقله‌مرد، بالغ) نُردیک کهن، griu/ grieu/ grezois (یونانی) فرانسوی کهن، karl (مرد بالغ و پخته) ایسلندی کهن، gearaid (قهرمان، شیخ) ایرلندی کهن، graive (یونانی) نرمن، karilʀ (مرد، مرد بالغ) سوئدی کهن، 

         در زبان‌های اروپایی زنده از این ریشه چنین کلماتی بازمانده‌اند: geriatrics (طب‌ پیری؛ ۱۹۰۹م.) و geriatric (مربوط به پیری؛ ۱۹۰۹م.) و gerontocracy (پیرسالاری؛ ۱۸۳۰م.) و gerontology (پیری‌شناسی؛ ۱۹۰۳م.) و geroteria (بیماری مرگبار پیری زودرس در کودکان) و gray (خاکستری) و Greek (یونانی) انگلیسی، grec (یونانی) فرانسوی و کاتالان، Griek (یونانی) هلندی، Grieche (یونانی) آلمانی، Greco (یونانی) ایتالیایی، griego/ gringo (یونانی) و El Greco (ال‌گرکو، نام نقاشی نامدار که در اصل یعنی: یونانی) اسپانیایی، Groeg (یونانی) ولش، 

         نام مردانه‌ی «کارل/ چارلز/ شارل/ کارلوس» که در زبان‌های اروپایی شکل‌های متنوع دارد در اصل به معنای «مرد بالغ» بوده است. شکل زنانه‌ی این اسم هم به صورت «شارلی/ شارلوت/ کارلا/ چارلیز» رواج دارد.

         درباره‌ی نام سرزمین یونان در زبان‌های اروپایی این توضیح لازم است که ارسطو نخستین نویسنده‌ی یونانی است که به این نام اشاره می‌کند و می‌گوید سرزمین میان دودونا و آخِلوس قلمرو قومی است به اسم سِلُوئی (Selloi) و هلنی (‘Ellhnes) که این دومی در قدیم مسکن مردمی به اسم «گْرایکی» (Graeki) بوده است. این قوم که انگار بومیان هندواروپایی این منطقه پیش از ورود یونانی‌ها (هلنی‌ها) بوده‌اند، شهری داشته‌اند به اسم Graia (گرائیا) که از همین ریشه آمده و یعنی «خاکستری». رومیان نخستین بار در این شهر با یونانیان برخورد کردند و به همین خاطر ایشان را Graecus نامیدند و این واژه در زبان‌های اروپایی انتشار یافت. از آن سو در ایران زمین نخستین بار قوم ایونی که مقیم آناتولی بودند و متمدن‌ترین بخش از جمعیت یونانی بودند با ایرانیان تماس یافتند و به همین خاطر در پارسی باستان کل یونانی‌ها با اسم «ایونیَه» خوانده شده‌اند و از اینجا اسم «یونان» ساخته شده است. خود یونانیان خویشتن را با اسم زبان‌شان «هلنای» می‌نامند.

         در زبان‌های آریایی بن پیشاهندواروپایی «*ger» به ریشه‌ی «*زَر» دگردیسی یافته و در زبان‌های ایرانی باستانی به این واژگان ختم شده است: atvraz (زَرَتَه: پیر، فرسوده) و aniriaz (زَیْرینَه: جان‌فرسا، صفت بوشاسپ دیو) و aruruaz (زَورورَه: سالخورده) و nawruaz (زَورْوَن: قدمت، دیرینگی) و nAwrz (زْرْوان: زُروان، خدای زمان) و tnaSvrazA (آزَرَشَنْت: همیشه‌جوان، پیرناشدنی) اوستایی، जरति (جارَتی: پیر شدن) و जरिमन् (جَریمَن: پیری، سالخوردگی) وजरा(جارَه: سالخوردگی) و जरस् (جَرَس: فرسودگی، کهولت) و जर (جارَه: پیر شدن) و जरत् (جَرَن: پیرمرد) و ज्रयति (جْرَیَتی: فرتوت شدن، بالا رفتن سن) و जीर्ण / जूर्ण (جیرْنَه/ جورْنَه: سالخورده) و «جَرَیو» (پوست‌اندازی مار) و «جارَنْت» (زار، نحیف) و «جارَنْیَه» (سستی، ضعف) سانسکریت، «زورْوان» (زروان، خدای زمان) و «زارْکَر» (پیرکننده) و «زَرْمان» (پیر) و «اَزَرْمان» (پیرناشدنی، همیشه جوان)‌ و «هوزارَک» (کم، کوچک) پهلوی، «زَرْوان» (دوران، خدای زمان) پارتی، «زَرْد» (ضعیف) و «زَرْمانیهْ» (پیری) تورفانی، «زی‌یرت» (پیرزن) و «زیرتک» (پیرمرد) و «زَرْوْ» (پیری) سغدی، «ازر» (پیر) و «ازریوه» (مسن، سالخورده) خوارزمی، «یْشیر» (پیر شدن) و «یْسادَه» (پیر) و «یْسَرَه» (سالخوردگی) سکایی، ܙܪܘ‎ (زَرْوْ: پیری) سریانی، ծերակոյտ (تْسِراکُویْت: انجمن مشایخ، سنا) و و ծեր / ծերուն (تْسِر/ تْسِرون: پیر) و ծերանամ (تْسِرانام: پیر شدن) و ծերոյթ (تْسِرُویْت: کهولت) و ծերութիւն (تْسِروتْئیُون: پیری) و ծերունի (تْسِرونی: شیخ، پیرمرد) ارمنی کهن، «سْرای» (پیرمرد) و «سْران» (پیر، سالخورده) تخاری ب، 

         در پارسی از این ریشه چنین واژگانی برخاسته‌اند: «زال» (موسفید، سالخورده، نام مرد)، «پیرزال»، «زَر» (پیر، کمرنگ)، «زار»، «نزار»، «زروان»، «زَرمان» (پیری)، «خُجاره» (کم، کوچک)، «زردک» (هویج)، «زردنبو»، «زالی» (آلبینیسم)، «زرند» (نام منطقه‌ای نزدیک ورامین، در اصل یعنی: درخت کهنسال)، 

         در سایر زبان‌های ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم:‌ «زَرْدیک» (هویج) و «زالوک» (پیرزن) بلوچی، «زار» (پیرمرد) و «زَرَه» (پیرزن) و «زَرْوالَیْ» (پیری، کهولت) پشتون، «زُرْنَه» (فرسوده) سیستانی، «زاری» (کوچک) و «زَل» (پیر) و «زَلْپْیِه» (پدربزرگ) اورموری، «زار» (لاغر، بی‌ریخت) راوری، зӕронд (زَیْرُونْد: پیر) و «لَیْزَیْرین» (پوسیده) آسی، (زْرْوان: زمان) و ծեր / ծերուն (تْسِر/ تْسِرون: پیر) و ծերակոյտ (تْسِراکُویْت: مجلس سنا) و ծերանալ (تْسِرانال: پیر شدن) و ծերույթ (تْسِرویْت: پیری) و ծերունի (تْسِرونی: شیخ، پیرمرد) ارمنی، grua (پیرزن) آلبانیایی، జీర్ణించు (جیرْنینْتْسو: پخته، گوارده شده) تلوگو، 

         مشتق‌های این بن در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده است:

رودکی سمرقندی: « شو، تا قیامت آید، زاری کن                 کی رفته را به زاری بازآری؟»

سنایی غزنوی: «اگر طبع تو از فرهنگ دارد فر کيخسرو        وگر شخص تو اندر جنگ زور زال زر دارد »

سوزنی سمرقندی: «نوشیدن رحیق نیابد خوش از زرند  تا شاد کامی است و نژندی درین جهان»

خاقانی شروانی: «از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپید ابرو واین مام سیه پستان»

مولانای بلخی: «تو رستم دستانی از زال چه می‌ترسی   یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک »

سعدی شیرازی: « به دنبال محمل چنان زار گریم                 که از گریه ام ناقه در گل نشیند»

وحشی بافقی: « عمرت دراز باد که ما را فراق تو                خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد»