ریشهی پیشاهندواروپایی «*ghrem» به معنای «آزار دادن، خشمگین شدن» مشتقی به دست داده به صورت «*guer» که «بانگ برآوردن، آواز سر دادن» معنی میداده است. «*guer» در زبانهای آریایی شاخهزایی کرده و به ریشهی «*جَر/ *زَر» تبدیل شده و همان معنای «بانگ زدن، زار زدن» را میرسانده و با ریشهی سازندهی «درد» خویشاوند است و در مدخل «درویش» دربارهاش بحث شده است. از این بن در زبانهای کهن ایرانی چنین کلماتی را میشناسیم: rag (گَر: طلبیدن، ستودن با صدای بلند) و atvraz (زَرَتَه: خشم، درد) و unaraz (زَرَنو: آزرده) اوستایی، «آزَرْم» و «زاریگ» (غمگین) پهلوی، «آزَرْم» و «زَریگُومَنْد» (غمگین) تورفانی، «زَریگُومَنْد» (اندوهناک، عزادار) پارتی، «یْسار» (صدا، آواز) و «یْسِرَه» (رنجور) سکایی، «زری» (صدا، خبر) خوارزمی، «پَتْزِر» (شکنجه، آزار) سغدی،
در زبان پارسی از اینجا چنین واژگانی برخاستهاند: «زار»، «زاری»، «زار زار [گریستن]»، «زاریدن»، «گریهوزاری»، «آزرم»، «آزرمیدخت»، «سروصدا» (سر= زار)، و احتمالا «گَل» (جذامی)
در سایر زبانهای زندهی ایرانی چنین کلمات خویشاوندی را میشناسیم: «ژَرَل» (گریستن) و «ژَرا» (زاری) و «زرَل» (شکنجه کردن، آزار دادن) پشتون، (آنازَرْم: آزرم) ارمنی، «زَیْل» (آهنگ، صدا) آسی، «زَرین» (عرعر کردن) کردی،
این واژگان در شعر و ادب پارسی زیاد به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: « تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت»
فردوسی توسی: « زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی»
نظامی گنجوی: «مشو خامش چو کار افتد به زاری که باشد خامشی نوعی ز خواری»
سیفالدین فرغانی: «ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم کز نالههای زارم زحمت بود شما را »
سعدی شیرازی: «مخالط همهکس باش تا بخندی خوش نه پایبند یکی کز غمش بگریی زار»
مولانای بلخی: «گر تو توئی و من منم من نه منم نه من منم عاشق زار او منم بی دل و یار او منم »