ریشهی پیشاهندواروپایی «*leikw» به معنا «ترک کردن، رها کردن» در زبانهای اروپایی کهن چنین مشتقهایی به دست داده است: leipein (لِیْپِئین: ترک کردن، رها کردن) و ekleiyis (اِکْلِیْپْسیس: طرد، ترک) و elleiyis (نقص، تقصیر) و ekleipein (اِکْلِیْپِئین: سر قرار نیامدن، سر کار گذاشتن) و paraleipein (ویرایش کردن همراه با حذف) یونانی، linquere (ترک کردن، رها کردن) و relicuus (باقیمانده، مازاد) و delinquentum (نالایق، ناشایست) و delinquere (ترک کردن، هتک حرمت) و corpus delicti (مدرک جرم، در اصل یعنی: بدنِ رها شده [مقتول]) و derelictus (منزوی، تنها، متروک) و eclipsis (خورگرفت) لاتین، lan (قرض) و ellifu (یازده) و leigja (ترک، طرد) نُردیک کهن، lian/ lihan (قرض دادن) و einlif (یازده) و lehan (قرض، وام) و zwelif (دوازده، یعنی: [بعد از ده] دو تا باقی مانده ) آلمانی کهن، derelique (قانون شکن) و relique (میراث، بخشی از بدن قدیسان در مقام شیء مذهبی) و eclipse (خورگرفت؛ ۱۳۰۰م.) و relict (بیوه) و relinquiss (ترک کردن) فرانسوی کهن، leihvan (ترک کردن) و ainlif (یازده) و twalif (دوازده) گُتی، lænan (قرض دادن) و enleofan/ endleofan (یازده، در اصل یعنی: [بعد از ده] یکی باقی مانده) و læn (قرض) و twelf (دوازده) انگلیسی کهن، andlova (یازده) و len (قرض، وام) و twelef (دوازده) فریزی کهن، elleban (یازده) و twelif (دوازده) ساکسونی کهن، lene (قرض) و twalef (دوازده) هلندی میانه، laikut (ترک کردن) پروسی کهن، отлѣкъ (اُتْلِکو: بقایا، مازاد) اسلاوی کهن کلیسایی،
در زبانهای اروپایی نو هم از این بن چنین واژگانی برخاستهاند: atlykis (وقفه، فاصله) و atlaikas (مازاد، باقیمانده) و likti (باقی ماندن) لیتوانیایی، likt (کنار گذاشتن، نهادن) و lieks (مازاد، اضافی) لاتویایی، liehen (قرض دادن) و elf (یازده) و lehn (کلانمالک، فئودال) و zwölf (دوازده) آلمانی، elf (یازده) و leen (قرض) و twaalf (دوازده) هلندی، ellipse (نقص، کاستی) فرانسوی، лишать (لیشَتا: محروم کردن، دریغ کردن) روسی، dileab (میراث) گالی اسکاتی، liika (مازاد، اضافی) فنلاندی، liig (اضافی، مازاد) استونی،
در زبان انگلیسی از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: delinquent (نالایق؛ اواخر قرن پانزدهم)، derelict (قانون شکن؛ اوایل قرن سیزدهم)، eclipse (خورگرفت؛ ۱۳۰۰م.)، ellipsis (غیاب، طرد؛ ۱۷۵۳م.)، eleven (یازده)، twelve (دوازده)، ellipse (نقص، کاستی؛ ۱۷۵۳م.)، elliptic (تقصیرآمیز، ناقص)، lipo- ([پیشوند] فاقدِ...)، lipogram (شکلی از نوشتن که با پرهیز از آوردن حرفی یا کلمهای خاص همراه است؛ ۱۷۱۱م.)، loan (قرض)، paralipsis (ویرایش همراه با حذف؛ ۱۵۸۰م.)، relic (بخشی از بدن قدیسان در مقام شیء مذهبی؛ اوایل قرن سیزدهم)، relict (زن بیوه؛ میانهی قرن پانزدهم)، reliction (ملک یا زمینی که در اثر پسروی رود یا دریا پدید آمده باشد؛ ۱۶۷۰م.)، relinquish (طرد کردن، ترک کردن؛ میانهی قرن پانزدهم)، reliquiae (بقایای سنگوارهی بدن، فسیل؛ ۱۶۵۰م.)
بن پیشاهندواروپایی «*leikw» در زبانهای آریایی به ریشهی «*رَیْک» بدل شده و همان معنای آغازین «ترک/ رها کردن» را حفظ کرده است. در زبانهای ایرانی کهن از این ریشه چنین واژگانی زاده شدهاند: kEar (رَئِک: ریختن، رها کردن، جاری ساختن) و itxaniri (ایرینَخْتی: ترک میکند) و kEar Itiap (پَیْتی رَئِک: ترک کردن، ول کردن) و atxIri (ایریخْتَه: نتیجه، انتها) و hanvxEar (رَئِخَنَهْ: میراث) اوستایی، रेचयति (رِکَیَتی: طرد کردن، کنار گذاشتن) و रिणक्ति (رینَکْتی: ترک میکند) و अरिचत् (اَریکَت: ترک میکند) و रिक्त (ریکْتَه: تهی) و «ریکْتْهَه» (میراث) و «رِکْنَس» (اموال) و «پْرَرِکَه» (فراوانی) و «اَتیرِکَه» (باقیمانده، مازاد) و «رِنو» (غبار) سانسکریت، «رِنو» (گرد و غبار) پالی، «رِخْتَن» (ریختن) و «-رِچ» ([پسوند] -ریز) و «وِریخْتَن» (گریختن) و «ویرِچ» (گریز) و «پَهْرِخْتَن» (پرهیختن، پرهیز کردن: *پَتی+ رَیْخْتَه) و «پَهْرِچ» (پرهیز) و «رِگ» (ریگ) پهلوی، «ویرِخْتَن» (گریختن) و «ویرِخْس» (گریز) و «آسَنْگرِزَک» (سنگریزه) و «رِگ» (ریگ) پارتی، «ویرِخْتَن» (گریختن) و «رِز» (ریختن، جاری کردن) و «پَهْرِز» (پرهیز) و «رِزیشْن» (ریزش، سیل) و «پَهیرِز» (لبریز، جاری) و «رِگ» (ریگ) تورفانی، «پریچ» (رها کردن، ترک کردن) و «پرایک» (اضافی، باقیمانده) و «پرخس» (اضافه آمدن، باقی ماندن) و «رغماک» (اثر، نشانه) سغدی، «رْریج» (پشت سر گذاشتن، برتری یافتن) و «پَرْس» (گریختن) و «پَرّیج» (رها کردن) و «هَرْس» (رها شدن، باقی ماندن) سکایی، «ریتْسی» (بیرون ریختن، خالی کردن) و «پریز» (رها کردن) و «پرایچ» (پرهیز) و «ریزْن» (ریز) خوارزمی، «پیدُریگْدو» (ریخته، سرریز شده) بلخی، լիք (لیکا: ترک کردن) و ելիք (اِلیکا: او ترک میکند، او رها میشود) و լքանեմ (ایلْکانِم: ترک کردن، جدا شدن) ارمنی کهن،
در پارسی دامنهای وسیع از واژگان از این بن برخاستهاند: «ریختن» و «تراریخته» و «ریخته» و «ریختهگری» و «لبریز» و «ریزش» و «واریزه [در کوهستان]» و «واریز کردن» و «واریزی» و «آبریز» و «آبروریزی» و «رکاب» و «ریگ» و «ریگزار» و «ریز» و «ریزه» و «سنگریزه» و «سرریز» و «برگریزان» و «خونریزی» و «مردهریگ» (میراث) و «گریختن» و «گریز» و «گریزپا» و «گریزان» و «گریزراه» و «رایکا» (نام دختر، یعنی رها) و «پرهیز» و «پرهیزگار» پارسی، «ریهیدن» (ریختن) و «ریغال» (قدح، کشکول) و «گُریغ» (گریز) و «ابریق» (جام، آبریز) و «ریژ» (پشته، پشتهی ریگ) و «مُردَری» (میراث) و «پرهیختن» (پرهیز کردن) و «ریشتن» (عفو کردن، معاف ساختن) و «ریغَل» (لاغر، باریکاندام) پارسی قدیم.
در میان این واژگان «رکاب» نام پیالهای هشتپهلو و دراز بوده و ارتباطی با «رکاب» اسب ندارد. خاقانی میگوید:
«ساقیا رکاب چهارگامه بران تا رکاب و سهگانه بستانیم»
«رکابی» هم نام نوعی بشقاب بوده و تا به امروز در پارسی افغانی به همین معنا باقی مانده است. «ریغال» به معنای قدح و کشکول در پارسی قدیم هم شکل دیگری از همین کلمهی «رکاب» است.
همچنین «مُردَری» به معنای «میراث» هم کوتاه شدهی «مردهریگ» است که فردوسی در این بیت آن را آورده است: «چو پیش آمدش روزگار بهی از او مردری ماند تخت مهی»
نام دخترانهی «اِلیکا» هم به نظرم از همینجا آمده باشد. ریشههای هندی و مازنی که برایش پیشنهاد شده قانع کننده نیست و این کلمه در ارمنی و ارمنی کهن «رها، فارغ» معنی میدهد.
در سایر زبانهای ایرانی زنده هم این کلمات را از این تبار میشناسیم: «ریخْس» (باریدن، ریختن) و «پیرَخْس» (ترک، رها) یغنابی، «رِژ/ رِتین» (ریختن) و «پَرِز» (پرهیز) و «پاریسْتین» (پرهیز کردن) و «ریگ/ ریک» (ریگ) کردی، «رِیْذَن/ رِزیسین» (ریختن) بختیاری، «رِچ/ رِتْکَه» (ریخت و پاش، متلاشی شدن) و «رِک» (ریگ) بلوچی، «رَخْس» (رها شدن) و «وَرَخْس» (وقتگذرانی، سپری شدن زمان) یزغلامی، «ریس» (رها شدن) شغنی و سریکلی، «رَغْد» (رفتن، حرکت کردن) وخی، «فَرْخ» (ریدن) و «ریزْکُو» (کوچک، ریز) و «ریزَه اُگوشچیکُو» (انگشت کوچک) یدغه، «رینْجَل» (اسهال) و «رَژیدَل» (ریختن، جاری شدن) پشتون، «لیزین» (گریختن) آسی، «ریغ» (خاک، غبار) و «إبریق» (جام، آبریز) عربی، «گُرُخْتَه» (گریز) لارستانی، «پَهْرِز» (پرهیز) ارمنی، «پهریختن» (پرهیز کردن) فارسی یهودی،
ناگفته نماند که کلمههای «ریگ» پارسی و «ریغ» که وامگیریاش در تازی است را برخی از پژوهشگران به ریشهی «*ری/ رَیْ» (بیرون ریختن، جاری شدن) مربوط دانستهاند. اما نظر گایگر آن است که به همین ریشهی «*رَیْک» مربوط باشد و دیدگاهش به نظرم درست است.
واژگان برخاسته از این بن در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: «ریگ آموی و درشتیهای او زیر پایم پرنیان آید همی»
و: «مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود نبود دندان، لابل، چراغ تابان بود»
سعدی شیرازی: «که گفت پیرهزن از میوه میکند پرهیز؟ دروغ گفت، که دستش نمیرسد به ثمار»
طالب آملی: «جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد»
قائم مقام فراهانی: «بگریز بهنگام، که هنگام گریز است رو در پی جان باش که جان سخت عزیز است»