ریشهی سامی «*رکب» به معنای «سوار شدن، راندن» از بن پیشاسامی «*روکْبَه» (زانو) گرفته شده که خود از ریشهی پیشا آفروآسیایی «*روک» (خم کردن) برخاسته است. در زبان مصری باستان فعل «رکرک» (دزدکی رفتن، سینه خیز، چهار دست و پا رفتن) از همین بن گرفته شده است. معنای «زانو» برای ریشهی «*روکبه» در برخی از زبانها باقی مانده و این بن با همین معنا به صورت «*برک» هم تحریف شده است. این خوشه از بنها در زبانهای کهن ایرانی چنین کلماتی را زاده است: 𐎗𐎋𐎁 (رکب: راندن، سوار شدن) و 𐎁𐎗𐎋 (بیرْکو: زانو) اوگاریتی، 𒄭 (بیرْکوم: زانو) اکدی، רָכַב (راکَب: راندن) و בֶּרֶךְ (بِرِک: زانو) و מֶרְכָּבָה (مِرْکابا: گاری، ارابه) و מֶרְכָּב (مِرْکَب: بدنه، مهمترین جزء یک چیز) و רוֹכֵב (رُوکِب: سوارکار، راننده) و רֶכֶב (رِکِب: سواره، سوارهنظام) عبری، בִּרְכָּא (بیرْکا: زانو) آرامی یهودی، ܒܼܪܟ݁ܵܐ (بیرْکَه: زانو) و ܒܾ݁ܘܪܟܴ݁ܐ (بورْکا: زانو، زانو زدن، خم کردن زانو) و ܒܵܪܹܟ (بارِک: زانو زدن) و ܡܰܪܟܰܒܬܳܐ (مَرْکَبْتا: ارابه، اورنگ، زین) سریانی، ըռբեկ (آرْکِب: رکاب) ارمنی میانه،
ریشهی «*رکب» در زبان پارسی علاوه بر معنای اصلیاش تعمیمی معنایی پیدا کرده در جهت «بر هم سوار شدن، به هم چفت و بست شدن» و چنین واژگانی را زاده است: «مَرکَب»، «راکب»، «رکاب»، «رکابی» (پیراهن بی آستین)، «رکابزنی» (در دوچرخهسواری)، «ترکیب»، «ترکیبات»، «مُرّکب» (چندبخشی، جوهر)، «مرکبات»، «ترکیببندی»، «ترکیبی»، «بدترکیب»، «خوشترکیب»،
حدسم آن است که اصطلاح «رکب زدن/ خوردن» هم از همینجا آمده باشد و به معنای «زانو زدن» در این ریشه اشاره کند. در ورزش کشتی یک فن مشهور آن است که کشتیگیر بر یک پا روی زمین زانو میزند و حریف را با مرکز ثقل پایینتری که پیدا کرده به هوا بلند میکند. رکب زدن احتمالا نامی بوده برای فنهای مربوط به این حالت بدن در کشتی.
در زبانهای دیگر ایرانی از این ریشه چنین کلماتی را میشناسیم: «رِکاب» و «رَکَبَ» (راندن، سوار شدن) و «راکِب» (مسافر، راننده، قلهی کوه) و «رُکْبَه» (زانو) و «بَرَکَ» (زانو زدن) عربی، «ریکاب» (رکاب) و «روکْبِه» (زانو) ترکی و خلج، «تَرْکیب» ازبکی، «تِرْکیپ/ تِرْکیب» (ترکیب) ترکی،
তরকিব (تُرْکیب: ترکیب) بنگالی هم از پارسی گرفته شده است.
برخی از این واژگان در زبانهای دیگر نیز وامگیری شدهاند: ብርኪ (بَرْکی: زانو) تیگرینیا، ብርክ (بَرْک: زانو) و መርከብ (مَرْکاب: کشتی) و ረክብ (راکْب: گردهمایی، جلسه) حبشی گئز و امهری، «ریکابو» (رکاب) سواحیلی، «رَکاب» (رکاب) و «روگ» (کشکک زانو) سومالی، reacoa (سوارکار، راکب) کاتالان کهن، rècula/ rècua (سوارکار، راکب) کاتالان، rkoppa/ rkobba/ rkippa (زانو) و birek (زانو زدن، دراز کشیدن) مالتی، bɛrk (زانو زدن) سُقُرتی،
این واژگان در شعر و ادب پارسی زیاد کاربرد داشتهاند:
سوزنی سمرقندی: «گویی حمل از گنبد پیروزه سلب نیست جز مرکب پیروزی سلطان کواکب
آغاز سواریش بدو بود و ازو شد گردان بدگر مرکب چون غازی لاعب
هرگه که شود راکب این مرکب پیروز سی روز خرامد ز مشارق به مغارب»
هلالی چغتایی: « گفت تا مرکبی گزین کردند زین زر خواستند و زین کردند
وه چه مرکب که برقی و بادی طرفه دیوانهای پری زادی»
سعدی شیرازی: « هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب»