ریشهی پیشاهندواروپایی «*lak» به معنای «بستن» در زبانهای اروپایی کهن این مشتقها را به دست داده است: lacere (با طناب بستن، فریفتن، به دام انداختن) و laqueus (طناب) و elicitus (آشکار، بیرون کشیده) و elicere (بیرون کشیدن، خارج کردن: ex: بیرون + licere: فریب دادن) لاتین، las (طناب، تسمه) و lacer/ lasser/ lasier (سفت کردن، با طناب بستن) و laz (تور، ریسمان) و enlacer (دستگیر کردن، به دام انداختن) و latchet (بند کفش) فرانسوی کهن، laace/ lace (طناب) و lacen/ lasen (سفت کردن، با طناب بستن) انگلیسی میانه، laço (طناب) پرتغالی کهن،
در زبانهای اروپایی نو از این ریشه چنین واژگانی برخاستهاند: lazo (طناب، کمند) اسپانیایی، laccio (طناب، کمند) ایتالیایی، llaç (طناب) کاتالان، laso (طناب) چک، lasso (طناب) هلندی و فنلاندی و آلمانی، ласо (لاسُو: طناب) مقدونی، лассо́ (لاسُّو: طناب) روسی، latu/ lassu (طناب) ساردینیایی،
در انگلیسی این واژگان از این بن مشتق شدهاند: lace (ریسمان؛ اوایل قرن سیزدهم)، lace worm (کرم قیطانی)، shoelace (بند کفش؛ ۱۶۴۰م.)، lasso (کمند؛ ۱۸۰۸م.)، elicit (روشن، واضح؛ ۱۶۴۰م.)، interlace (درهمبافته، به هم پیوسته؛ اواخر قرن چهاردهم)، enlace (متصل کردن، به هم بستن؛ اواخر قرن چهاردهم)، lacewing (بالتوری، نوعی حشره؛ ۱۸۴۷م.)، necklace (گردنبند؛ ۱۵۸۰م.)
در زبانهای آریایی بن «*lak» به ریشهی «*رَس» تبدیل شده که همان معنای «بستن» را میرساند. در زبانهای ایرانی کهن از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: रशना (رَسَنا: طناب) و रश्मि (رَسْمی: افسار، تازیانه) و रश्मन् (رَسْمَن: لگام، افسار) و «راسْنا» (تنگ چارپا) و राशि (راسی: بسته، کپه، توده) سانسکریت، «رَسَن» پهلوی و پارتی، «پَرَکْسَه» (تسمه، کمربند) و «رْرانَه» (کمربند) سکایی، «رشین» (طناب) خوارزمی، «رانا» (کمربند) و «راناکه» (طناب، تسمه) سغدی، רֶסֶן (رِسِن: طناب) عبری، רִסְנָא (ریسْنا: رسن) آرامی یهودی، առասան (اَرَسَن: طناب) ارمنی کهن،
در پارسی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: «رسن»، «رسنبازی»، «رسنباز» (آکروبات)، «رسنساز»، «رسنودار» (اعدام با دار زدن)، «رسنبسته» (دستوپا بسته). در پارسی قدیم هم این کلمات خویشاوند را داشتهایم: «پیسهرسن» (نخی که تار و پودش سیاه و سفید باشد)، «راش» (خرمن پاک نشده)، «رانَکی» (پاردُم، ریسمان متصل کنندهی دو سر پالان)، «رسنزن» (مساح)
اصطلاح «رسن زدن» هم از اینجا آمده که به معنای مساحی و اندازهگیری مساحت زمین بوده است که با طناب انجام میشده و «رسن» به شکل مجازی در معنای واحد درازا نیز کاربرد داشته است. بر همین مبنا در شاهنامه میخوانیم:
«همه پادشاهان شدند انجمن زمین را ببخشید و بر زد رسن»
همچنین اصطلاح «رسنباز» (بندباز) و «رسنبازی» (بندبازی) که امروز گاه «آکروباسی» خوانده میشود، ورزشی نمایشی است که خاستگاهی ایرانی دارد و نخستین اشارههای متنی به آن به زمان ساسانی مربوط میشود. به ویژه کولیها در این فن شهرتی داشتهاند و مولانا در اشاره به این است که گفته:
«هندوی طرهات چه رسن باز لولی است لولیگریِ طرهی طرارم آرزوست»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی هم چنین واژگانی از این ریشه زاده شدهاند: «رَسَن» عربی، առասան (اَرَسَن: رسن) و երասան (اِرَسَن: لگام، افسار) و առասանակ (اِرَسَنَک: لگام، دهنهی اسب) و ապարասան (اَپَرَسَن: بیلگام) ارمنی، «رَسَنْد» (رسن) تالشی، «رَیْتَیْن» (طنابی که ورزا را به خیش متصل میکند) و «رُن» (کمربند) آسی، «راشَه/ رییاشَه» (خرمن پاک نشده) پشتون، «راش» (گندم پاک شده در خرمن) سیستانی، «راش بیل» (بیل چوبی برای پارو کردن برف) فارسی افغانی، «رونَکی» (کمربند) دوانی، «رَسَن» و «رَسَنباز» (آکروبات) و «رَسَنساز» و «دار-ُو-رَسَن» (دار زدن) اردو
«رسن» در شعر پارسی فراوان به کار گرفته شده است:
فردوسی توسی: «یکی کوه یابی مر او را به تن بر و کتف و یالش بود ده رسن»
نظامی گنجوی: «اگر بر در گشادن نیستم دست توانم بر تو از گیسو رسن بست
گرم باید چو می در جامت آرم به زلف چون رسن بر بامت آرم
ولی باد از رسن پایت ربودست رسن بازی نمیدانی، چه سود است؟
...به گیسوی رسن وار از پس پشت چو افعی هر که را میدید، میکشت
بلورین گردنش در طوق سازی بدان مشگین رسن میکرد بازی
دلی کز عشق آن گردن همیمرد رسن در گردنش با خود همیبرد»
عطار نیشابوری: «کسی سازد رسن از نور خورشید که اندر هستی خود ذرهوار است»
مولانای بلخی:«برزلف شب آن غازی چون دلو رسنبازی آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد»