ریشهی پیشاهندواروپایی «*reg» به معنای «کشیدن، دراز کردن» در زبانهای ایرانی نمود اصلی خود را پیدا کرده و برای نامیدن «تاک، مو» به کار گرفته شده است. مشتقی از این ریشه بن پیشاهندواروپایی «*dhrehg» به معنی «دانهی میوه، حبه» را به دست داده است که در زبانهای اروپایی کهن این کلمات را زاده است: fraoula (فْرائولا: میوه) و rwx (روکْس: شاخه، کوچه) و rwgh (روگِه: ترک، شکاف) و rwga (روگا: حب انگور، نوک انگشت، نوک پستان) یونانی، fragum (میوه) لاتین، fraise/ freise فرانسوی کهن، frase/ fraz (توت فرنگی) نورمن، fraga (توت فرنگی، میوه) اوکسیتان و لومباردی،
در زبانهای زندهی اروپایی از اینجا چنین واژگانی زاده شدهاند: fraise (میوه) فرانسوی، fraula (میوه) کاتالان، fragola (میوه) ایتالیایی، fresa (میوه) اسپانیایی، fraga (میوه) رومانیایی، fragaria (میوه) و fresa (توت فرنگی، بچه پولدار) اسپانیایی، frago (توت فرنگی) اسپرانتو،
این واژه از لاتین در عربی به صورت «فَراوْلَه» (میوه) وامگیری شده و در عربی مراکشی به صورت «فریز» درآمده و از عربی در مالتی هم به صورت frawla وارد شده است.
این بن در زبانهای آریایی به «*رَز» تبدیل شده و در زبانهای کهن ایرانی به این شکلها دیده میشود: रजनी (رَجَنی: تاک، رز) سانسکریت، «رَز» (تاکستان) تورفانی، «رَز» (تاک) و «رَزْبان» (نگهبان تاکستان، باغبان) پهلوی، «رزیک» (تاکستان) خوارزمی،
در پارسی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: «رَز»، «رزبان»، «رزان»، «رَق» (سیخ، ایستاده؛ در «شق و رق»)،
در زبانهای زندهی ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی را داریم: «رَیْزَی» (میوه، انگور) آسی، «راز» (تاکستان) و «رْرَخ» (سیخ، شق و رق) زازا، «فِق» (شق و رق) کردی و گورانی، «راخ/ راخَک» (سفت و خشن، گیاه خشک) شغنی، rrush (انگور، عزیز) آلبانیایی.
«رضوان» عربی به گمان آیلرس همان «رَزبان» است و این به نظرم حدسی درست باشد. همچنین ریشهی تازی «*رقّ» هم باید از همینجا آمده باشد چون مشتق دیگری در زبانهای سامی ندارد و معنایش (شکننده، خرد شدن، ضعیف شدن) به تعمیم از «رَق» پارسی شبیه است.
«رز» در زبانهای اروپایی وامگیری شده و مشتقهایش همگی با تاک و انگور و شراب مربوطند. همین نشان میدهد که از زبانهای ایرانی وامگیری شدهاند. چون انگور بومی جنوب ایران است و برای نخستین بار در فاصلهی شش تا هشت هزار سال پیش در همان منطقه اهلی و کاشته شده و چند هزاره بعدتر از خاور زمین به اروپا انتقال یافت. مشتقهای این ریشه در پهنهی اروپا با معنای «انگور، تاک» عبارتند از: rax (رَکْس) و ramata (رَمَتَه: خوشهی انگور) یونانی، racemus لاتین، rusina نُردیک کهن، raisin/ resin/ resyn فرانسوی کهن، razim اوکسیتان کهن، oloza اسلاوی کهن کلیسایی، reysin آنگلونورمن، raysyn/ raycin/ reyson/ resyn/ reyseyn انگلیسی میانه، rosine هلندی میانه، rosin آلمانی میانه، rosine آلمانی نو، raisin انگلیسی و فرانسوی و اسکات، rhesin ولش، rozijn هلندی، rosin دانمارکی، raceme/ racemolo ایتالیایی، rasim اوکسیتان، racimo/ raceme پرتغالی، racem رومانیایی، racimo اسپانیایی، russin سوئدی، rusina ایسلندی و فنلاندی، roza (بید، ترکه) روسی.
レーズン (رِهزون) ژاپنی هم از همینجا آمده و احتمالا با واسطهی انگلیسی به این قلمرو منتقل شده است.
در شعر و ادب پارسی «رز» بسیار به کار گرفته شده است، اما «رق» عامیانه محسوب میشده و به ندرت در متون رسمی آمده است. شگفت آن که انگار معنای «دراز کردن» همچنان تا مدتها با «رز» پیوند داشته است، یا دست کم نمونههایی داریم که بر حسب تصادف چنین همنشینی معنایی را نشان میدهند:
حافظ شیرازی: «امام خواجه که بودش سر نماز دراز به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد»
منوچهری دامغانی: « خیزید و خز آرید كه هنگام خزان است باد خنك از جانب خوارزم وزان است
آن برگ زرین بین كه بر آن شاخ رزانست گویی به مثل پیرهن رنگرزانست»
مولانای بلخی: «باش چو رز میوهدار، زور و بلندی مجو از پی خرما بدانک خار ورا کس نکند»
هاتف اصفهانی: « پیر خندان به طنز با من گفت: ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت دختر رز نشسته برقعپوش»
حافظ شیرازی: «چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خون رزان است، نه از خون شماست»
مولانای بلخی: « بیباغ و رز انگور بین بیروز و بیشب نور بین
وین دولت منصور بین از داد حق بیداوری»