رخنه


آخرین به روزرسانی:
رخنه


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*lek» به معنای «دریدن، بریدن، پاره کردن» در زبان‌های اروپایی زیاد زایا نبوده و این واژگان را پدید آورده است: lakis (لاکیس: چاک، پارگی) یونانی، lancinare (پاره کردن، دریدن) و lancer (مندرس، [لباس] پاره) و lancea (سرنیزه) و lanceare ([در لاتین متاخر] نیزه پرت کردن) لاتین، lance (سرنیزه؛ قرن دوازدهم) و lancier (پرتاب کردن، با نیزه زدن) و lancette (سرنیزه‌ی کوچک؛ قرن دوازدهم) فرانسوی کهن، lanse (سرنیزه، نیزه) هلندی میانه، 

در زبان‌های اروپایی نو این مشتق‌ها از این ریشه برخاسته‌اند: lans (سرنیزه، نیزه) هلندی، lanzia (سرنیزه، نیزه) اسپانیایی، lancia (سرنیزه، نیزه) ایتالیایی، lanze (سرنیزه، نیزه) آلمانی، landse (سرنیزه، نیزه) دانمارکی، élan (سرزندگی، تکاپو، تعمیمی از جنبش نیزه؛ قرن شانزدهم) و élancer (پرتاب کردن نیزه، حمله کردن) فرانسوی، lance (سرنیزه، نیزه؛ اواخر قرن سیزدهم) و free-lance (شغل خودفرما، کارِ غیررسمی؛ ۱۸۶۴م.، واژه‌سازی والتر اسکات در «آیوانهو» که در اصل یعنی: سرباز/ نیزه‌دار مزدور؛ ۱۸۲۰م.) و elan (سرزندگی، چالاکی؛ ۱۸۷۷م.) و lanceolate (شبیه سرنیزه، شکل خشت؛ ۱۷۵۰م.) و lancer (نیزه‌دار؛ ۱۵۸۰م.) و lancet (چاقوی جراحی) و launch (پرتاب کردن؛ ۱۳۰۰م.) انگلیسی،

         چنان که دیدیم ریشه‌ی «*lek» در زبان‌های اروپایی چندان زایا نبوده و دایره‌ی معنایی‌اش به سرنیزه و مفاهیم وابسته به آن انتقال یافته و در آن محصور مانده است. در زبان‌های ایرانی اما معنای اصلی آن (بریدن، دریدن، پاره کردن) در ریشه‌ی «*رَک» باقی مانده است. در زبان‌های ایرانی کهن از این ریشه چنین کلماتی را سراغ داریم: लताड़ना (لَتارْنَه: لت و کوب، کتک زدن) سانسکریت، «لَجَن» پهلوی، 𑀮𑀢𑁆𑀢𑀸 (لَتّا: کتک، چوب زدن) پراکریت ساوراسنی، լաշքար (لَشْکار: لشکر) و լաշքեար (لَشکِئار: لشکر) ارمنی میانه، «لشکر/ نشکر» (لشکر) خوارزمی، 

         بیشترین گسترش این ریشه را در زبان پارسی دری قدیم می‌بینیم: «لَتَه» (پینه‌ی لباس)، «لاخه» (پینه، وصله)، «رَخ» (چاک)، «رَخ رَخ» (پاره پوره)، «رخنه»، «لَخ لَخ» (پاره پوره، شل و ول)، «رَنگ» (لباس ژنده‌ی درویشان)، «لَخت» (پاره، حصه)، «لخته»، «لَت» (چوبدستی، کتک)، «لت و پار»، «لت و کوب»، «رَخش» (پاره، لنگه)، «رخشنده کردن» (کندن، کاویدن)، «لشکر» (در اصل یعنی برنده و درنده: رَک/ لَش: بریدن و دریدن + کَر/کار: نبرد)، «سرلشکر»، «لشکرکشی»، «لشکرگاه»، «لوش» (گل و لای ته حوض) و «لجن»، «رَشت» (خاکروبه، گرد و غبار) و شاید «لَختی» (مدتی، پاره‌ای از زمان، اندکی). البته این کلمه‌ی اخیر با احتمال بیشتر از ریشه‌ی «*رو» آمده و با «لُخت» و «روده» هم‌ریشه است.

در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم از این بن چنین واژگانی زاده شده‌اند: «لَش» (زمینِ آبدار) و «لاش/ لَش» (شکاف) و «دُهون لَچَه» (دهن‌دره، خمیازه) و «لِتْکَه» (باغچه) طبری، «لَتیکَه» (باغچه) مازنی، «لَشْگِه» (ژنده‌پوش، مفلوک) گزی، «لِژِنَه» (لجن، گرد و غبار) آشتیانی، «لَخْت» (گرز) ارمنی، «لِتَّه» (جالیز) دوانی، «لَتِّه» (مزرعه) اردستانی، «لَتَه» (پینه‌ی لباس) بلوچی، «لَت» اردو، «رَقّ/ یرق» (پاره کردن، دریدن) و «عَسْکَر» (لشکر) عربی، «لِشْکِر» (لشکر) ترکی، «لَت» و «لَشْکَر» اردو، «لِزْکار» (لشکر) زازا،

در زبان‌های هندی از این ریشه چنین کلماتی برخاسته‌اند: लात (لات: لت، کوفته شده) مایثینی، ਲੱਤ (لَتَّه: لت و کوب، کتک) پنجابی، લાત (لات: لت و کوب، کتک) و લશ્કર (لَسْکَر: لشکر) ‌گجراتی، लाथ (لاتْهْ: لت و کوب، کتک) مراثی، লাথি (لاتْهی: لت و کوب، کتک) و লস্কর (لُسْکُر: لشکر) بنگالی، লাথ (لاتْهْ: لت و کوب، کتک) آسامی، लश्कर (لَسْکَر: لشکر) هندی، 

مشتق‌های این ریشه در زبان‌های دیگر هم وامگیری شده است: लतार्नु (لَتارْنو: لت و کوب، کتک) نپالی، «لَسْکَر» (لشکر) اندونزیایی، lascar (لشکر) فرانسوی و انگلیسی، 

         حدسم آن است که کلمه‌ی «لَت» به معنای «لنگه‌ی در، بخش، پاره‌ای بزرگ از چیزی» هم از همین‌جا آمده باشد. بر این مبنا «دو لتی» و «سه لتی» که هم صفت دریچه‌های قلبی است و هم برای تای بروشورها و قاب تابلو به کار گرفته می‌شود، به همین ریشه باز می‌گردد. 

حدس دیگرم آن است که «لوکَه» که در پارسی قدیم به معنای «پنبه‌زنی، جدا کردن پنبه از دانه» بوده هم به اینجا مربوط شود. این را برخی از پژوهشگران دیگر هم مطرح کرده‌اند و اگر چنین باشد «لُوکَه» (پنبه‌زنی) کردی و «لوکّا» (پنبه) سمنانی- سنگسری و «لوچَه» (پنبه) سگزآبادی هم از همین‌جا آمده‌اند. همچنین برخی از نویسندگان «لوک» به معنای «شتر بارکش» را هم از همین ریشه مشتق دانسته‌اند، که حدس می‌زنم درست نباشد و این کلمه به رنگ بور این جانور اشاره کند. چون شتر بارکش اتفاقا وحشی و درنده نیست و آن صفت شتر جنگی بلخی است که «لوک» نامیده نمی‌شود.

         مشتق‌های این ریشه در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شده‌اند:

فردوسی توسی: «هرآنکس که او رخنه داند زدن                  ز دیوار بیرون تواند شدن»

نظامی گنجوی: «ز ماهش صد قصب را رخنه یابی               چو ماهش رخنه‌ای در رخ نیابی»

حافظ شیرازی: «بیار باده‌ی رنگین که یک حکایت راست        بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی»

و: «به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم»

و: «از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم                  آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش»

مولانای بلخی: «جمله گفتند ای حکیم رخنه‌جو            این فریب و این جفا با ما مگو»

و: ‌«ای ریش‌ خندِ رخنه‌جه، یعنی منم سالار ده            تاکِی جهی؟ گردن بنه. ورنه کشندت چون کمان»


ملک‌اشعرای بهار: «کبابی گوشت‌ها را لخته سازد                بر آتش نرم نرمک پخته سازد»