ریشهی پیشاهندواروپایی «*keu» و مشتق آن «*skeu» به معنای «خماندن» واژگانی را پدید آورده که در مدخل «گنبد» به برخی از آنها پرداختهام. در ضمن این بن با ریشهی «*geu» خویشاوند است که در مدخل «غده» شرحش آمده است. در زبانهای اروپایی از این ریشه چنین کلماتی برخاستهاند: kumbh (کومْبِه: فنجان، قایق، لگن) و kumbion (کومْبیُون: بلم، قدح، پیاله) و krwssos (کْروسُّوس: تنگ، خمره) و kollaqon (کُلّاثُن: واحد حجم مایع رایج در سوریه) و klwbos (کْلوبُس: قفس، لانهی پرنده) و gaulos (گاولُس: نوعی ظرف گِرد) و احتمالا geleos (گِلِئُوس: حفره) و gualon (گوالُن: تهیای درون کاسه، ظرف خالی) یونانی، culullus (قدح شراب) و collathum (واحد حجم مایع رایج در سوریه) و gaulus (خمرهی کارتاژی) لاتین، eskiuer (کنار زدن، چرخاندن) نردیک کهن، eschiver (خماندن، چرخاندن) و crue (خمره) فرانسوی کهن، cumma (قدح، پیاله) و comm (ظرف، خُم) و croeccenn (مشک) ایرلندی کهن، kruka (خمره) ساکسونی کهن،
در زبانهای زندهی اروپایی هم این کلمات از اینجا برآمدهاند: kauss (جمجمه، فنجان) لتونیایی، kaušas (ملاقه، جمجمه) لیتوانیایی، skew (چرخاندن، کنار راندن) انگلیسی، Kruke (خمره) آلمانی، krukke (خمره) دانمارکی، krukka (خمره) ایسلندی، ruukku فنلاندی،
این بن در زبانهای آریایی ریشهی «*خومْب» به معنای «آوند خمیده، خُم» را ایجاد کرده که در زبانهای کهن ایرانی چنین واژگانی را برساخته است: abmux (خومْبَه: خُم، خمره) اوستایی، 𐎂𐎍 (گل: ظرف) اوگاریتی، 𒄘𒇷𒈝 (گولیلوم: خمره) ابلایی، 𒄖𒌌𒇻 (گولّو: ظرف) و 𒄖𒌌𒆷𒌅 (گولّاتو: سبو، پارچ) و 𒄣𒇷𒌋 (قولّیو: کاسه) اکدی، कुम्भ (کومْبْهَه: کوزه، دیگ) و करिकुम्भ (کاریکومْبْهَه: پیشانی فیل) و कुम्भकार (کومْبهَهکارَه: کوزهگر، خمرهساز) و «کومْبْهَه» (روسپی) و «چَکُورَکَه» (بشقاب، کاسه) سانسکریت، 𑀓𑀼𑀁𑀪𑀆𑀭 (کومْبهارَه: کوزهگر) و 𑀓𑀼𑀁𑀪 (کومْبْهَه: خمره، کوزه) پراکریت، «کومْبَه» (خمره، کوزه) و «کومْبهَهکارَه» (کوزهگر) و «کومْبْهیلَه» (تمساح) پالی، 𐨐𐨂𐨎𐨦 (کومْبَه: خم، کوزه) پراکریت نیا، «سْکُورَک» (کاسهی سفالی) و «خومْب» (خم) پهلوی، «خومْب» (خم) تورفانی، «خومْب» (خم) و «خومْبْگَر» (کوزهگر) پارتی، «سکرنک» (کاسهی سفالی) خوارزمی، קוּלְתָא (قولَّثا: کوزهی شراب) آرامی، ܩܽܘܠܬܳܐ (قولَّتا: پارچ، تُنگ) و ܟܘܠܒܫܐ (کَلْباشا: سبد) و ܣܩܪܩܐ / ܣܝܩܘܪܩܐ (سَقُرْقا/ سیقورْقا: کاسه) سریانی، גֻלָּה (گولّاهْ: دبهی روغن) و כְּלוּב (کْلووْ: سبد، قفس) عبری، խումբ (خومْب: خمره، گروه) و կողով (کُغُووْ: سبد) و կարաս (کاراس: تنگ، قدح) ارمنی کهن، კოლოფი (کُلُپی: ظرف، جعبه) گرجی کهن،
در پارسی از این ریشه چنین واژگانی را میشناسیم: «خم»، «خُمگر» (کوزهگر)، «خُنب/ خُنبک» (کوزه)، «خمپاره»، «خُنبَره» (خمرهی کوچک)، «قُنبُل»، «قُلُنبه»، «قُلَّه» (سبو، پارچ)، «کُنده» (مقطعی از درخت)، «کُلیچَه» (جلیقه)، «اُسکَره/ سُکُّرَه/ شِکورَه» (کاسهی سفالی) و احتمالا «سَنگور» (سبد دهن تنگ) و «قَرَنفُل» (گل میخک) و «قمقمه». «قُلک» هم به نظرم از همین ریشه مشتق شده باشد.
«قمقمه» در این میان واژهای بسیار کهن است و احتمالا در دوران هخامنشی از این ریشهی آریایی بر اساس صرف بابهای سامی ساخته شده است. چون در زبانهای سامی ریشهای که این کلمه را به دست بدهد نداریم و خود واژه هم غایب است. تا آن که در دوران هخامنشی ناگهان به این صورتها پدیدار میشود: mqwq (قوقم: ظرف کوچک) آرامی هخامنشی، קוּמְקְמָא (قومْقَما: ظرف پختوپز) آرامی، ܩܘܿܩܽܡ (قوقوم: قمقمه) سریانی. این واژه در ضمن زیر تاثیر 𒂁𒃻𒋫𒆸 (گوگّورو: تُنگ، پارچ) سومری قرار دارد که به صورت 𒂁𒆪𒆪𒁍 (کوکّوبو: قمقمه) اکدی هم وامگیری شده است.
حدسم آن است که بخش نخست «قرنفل» نیز از همینجا آمده باشد. بخش دوم آن چنان که هُرن اشاره کرده «پْهول» (گل) و «پْهولَّه» (شکفته) سانسکریت است. بخش نخست را فرهنگ نظام از «کَرنَه» به معنای «گوش» مشتق دانسته که محتمل است، اما «قُن/ قُرن» به معنی «خمیده و گرد» هم با توجه به شکل میخک پذیرفتنی است. فریسک و پورداود آن را از karoufulon (کاروفولُن) یونانی مشتق دانستهاند که نادرست مینماید. چون این کلمه در یونانی ریشهی مشخصی ندارد و آشکارا وامواژه است.
در سایر زبانهای زندهی ایران از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «هُمْبِه» (شکم) اصفهانی، «کومْب» (خمره) بلوچی، «کوبون» (فنجان چوبی) وخی، «حُبّ» (تغار) و «قُلَّه» (قدح، تُنگ) و احتمالا «کَلْبِش» (دستبند) و «قُنْبُلَه/ قُنْبولَه» (خمپاره، ریشهی محتمل دیگر را در مدخل «غده» آوردهام) و «قُمْقُمَه» و «سُکُرْجَه» (کاسه) عربی، «اوسْکورِه» (کاسه) ترکی، «اِسْکِرِه/ اوسْکِرِه» (کاسه) و «خوم» (خمره) و «کوم» (شکم) کردی، խումբ (خومْب: گروه) و զորախումբ (زُراخومْب: گُردان نظامی) و խմբակ (خْمْبَک: باشگاه، حلقهی فکری) و խմբավար (خْمْباوَر: رهبر ارکستر) و կուլա (کولا: قدح، تُنگ) و կողով (کُغُووْ: سبد) ارمنی، ქილა (کیلا: خمره) وკოლოფი (کُلُپی: ظرف، جعبه) و უსკურა (اوسْکورَه: خمره) گرجی،
در زبانهای هندی از اینجا چنین واژگانی برخاستهاند: कुंभ (کومْبْهَه: خمره، خم) مراثی کهن، ಕುಂಭ (کومْبْهَه: خمره) کانادا، কুমকুম (کومْکوم: قمقمه) بنگالی،
برخی از این واژهها در زبانهای دیگر هم وامگیری شدهاند: ⲕⲉⲗⲱⲗ (کِلویْ: سبد، قفس) قبطی، ကုံ (کوم: خُم) برمهای، កុម្ភៈ(کُمْپْهِئا: خمره) خمر، กุมภ์ (گوم: خمره، کوزه) تای، «کُلاهْ» (سبد، قفس) مالایی، «کولاهْ» (ظرف، سبد) اندونزیایی، alcolla (کوزهی بزرگ) اسپانیایی و کاتالان،
این واژگان در شعر و ادب پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: «صاف بُد آمیخته با دُرد می بر سر خم رفت و جدا شد ز دُرد»
سنایی غزنوی: «بار تو شیشه، راه پر سنگ است دست پر گوز و خمره سرتنگ است»
خیام نیشابوری: « انگور حلال خویش كردم در خم تو تلخ مكن خدای تا من نخورم»
مولانای بلخی: «یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمرهی افیونم زنهار سرم مگشا»