ریشهی پیشاهندواروپایی «*xap/ xab/ bamp» در زبانهای هندواروپایی به بن «*xamp» و در زبانهای آریایی به ریشهی «*خَم» منتهی شده که «خمیدن، کج شدن، تاب خوردن» را میرساند و با «چَمیدن» خویشاوند است. در زبانهای کهن ایرانی از این ریشه چنین کلماتی برخاستهاند: azuax (خَوزَه: لواط) و abmux (خومْبَه: امرد، مخنث) اوستایی، «ریکَمْبِد» (خم شدن) پارتی،
در پارسی دری از این ریشه کلمات زیادی زاده شدهاند: «خم»، «پیچوخم»، «خمیدن»، «خمش»، «خفه»، «خماندن»، «خمیدگی»، «خموچم». در پارسی قدیم هم از این بن چنین کلماتی را داشتهایم: «خَفْدَه» (خمیده)، «خَفدَن» (خمیدن)، «خَبیزه» (عشقه، لبلاب)، «خَفْج/ برخفج» (کابوس)
مشتقهای این بن در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شدهاند:
اسدی توسی: «فرو هشتن تاب زلف دراز خم جعد را دادن از حلقه ساز»
سعدی شیرازی: « پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست »
نظیری نیشابوری: «در دیاری كه سجود خم ابرو رسمست غیر محراب كج و قبلهی ویران مطلب»