ریشهی سامی «*خطط» به معنای «ترسیم کردن، حک کردن» شاخهزایی اصلی خود را در زبان پارسی انجام داده و در زبانهای سامی -از جمله عربی- مشتقهایش همان معنای خراشیدن و حفر کردن و حک کردن را حفظ کردهاند و معنای مشهور خط در پیوند با نوشتار را ندارند. در زبانهای باستانی ایرانی این واژگان را به دست داده است: 𒄩𒁕𒂅 (خَطاتو: خط کشیدن، حک کردن) اکدی، חֲטַט (خَطَت: حفر کردن، خراشیدن) آرامی بابلی، ܚܰܛ (خَطّ: خراشیدن، حفر کردن) سریانی،
در پارسی از این بن چنین کلماتی روییدهاند: «خط»، «خطوط»، «مخطط»، «خط خطی»، «خطاط»، «خطکش»، «سرخط»، «خطدار»، «خِطّه»، «خوشخط»، «بدخط»
در سایر زبانهای زندهی ایرانی هم از این بن چنین واژگانی زاده شدهاند: «یَخُط» (خط کشیدن) و «خُطوط» (مسیرها) و «مُخَطَّط» (نشانهدار) و «إِخْتَط» (ردپا، نشانه) عربی، «خِتّ» (خط) ترکی آذری و کردی، «حَت» (خط) ترکی استانبولی و ترکمنی، хат (خَط) ازبکی و باشکیری، ჰათთი (حَتّی: خط) لاز، «خَط» اردو،
در زبانهای هندی این کلمات از پارسی وامگیری شدهاند: खत (خَطّ) راجستانی،കത്ത് (خَطّو: خط) مالایالام،
واژگان برآمده از این بن در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: «این دین هدی را به مثل دایرهای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار»
سنایی غزنوی: « خرد را آفريند او کجا اندر خرد گنجد بنان در خط نگنجد ار چه خط نقش از بنان دارد»
نظامی گنجوی: « در جدول این خط قیاسی میکوش به خویشتنشناسی »
سعدی شیرازی: «همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حَیَوان سبزهی صحرایی را»
محتشم کاشانی: «زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من/ چون دگران نه عاشقی با خط و خال میکنم»