ریشهی پیشاهندواروپایی «*heyš» به معنای «برانگیختن، زورمند کردن» در زبانهای کهن اروپایی این مشتقها را به دست داده است: oima (اُیْما: خشم) و oistros (اُیْسْتْرُوس: نیش، مگس لاشه) و 'ieros (هیِرُوس: مقدس، سرشار از هیجان الهی) یونانی، oestrus (مگس لاشه) و ira (خشم) و iracundus (خشمگین) و iratus (آزردگی، عصبانیت) لاتین، eisa (ذغال گداخته) نُردیک کهن، ire (خشم؛ قرن یازدهم) و œstre (مگس لاشه) فرانسوی کهن، estre (مگس لاشه) و irat (آزردگی، عصبانیت) و ira (خشم) کاتالان،
از این بن در زبانهای نوی اروپایی این کلمات زاده شدهاند: aistra (هیجان شدید) لیتوانیایی، estrogen (هورمون زنانه؛ ۱۹۲۷م.) و ire (خشم) فرانسوی، estro (مگس لاشه) و ira (خشم) ایتالیایی، estru (مگس لاشه) رومانیایی، estro (مگس لاشه) و iracundo (آزردگی، عصبانیت) و ira (خشم) اسپانیایی، estro (مگس لاشه) و irado (آزردگی، عصبانیت) و ira (خشم) پرتغالی، estrus (مگس لاشه؛ ۱۶۹۰م.، هیجان، میل جنسی زنان، فحل شدن؛ ۱۸۵۰م.) و ire (خشم؛ ۱۳۰۰م.) , و احتمالا irritate (آزردن، به خشم آوردن؛ ۱۵۳۰م.) و irritation (اذیت، آزردگی؛ اوایل قرن پانزدهم) انگلیسی. البته دو واژهی اخیر را برخی از پژوهشگران از بن «*ir» در زبانهای ژرمنی مشتق دانستهاند به معنای «سرگردان شدن، ولگردی کردن».
از میان این واژگان «استروژن» در پارسی جدید وامگیری شده و «هیِرُوس» یونانی در ترکیب «هیروگلیف» و «هیِروس گاموس» (لقاح مطهر) وارد شده و از آن راه به پارسی وارد شدهاند.
در زبانهای آریایی این به به ریشهی «*اَیْش» تبدیل شده که «خشم» را میرساند. در زبانهای کهن ایرانی از اینجا چنین واژگانی برخاستهاند: amvSEa/ amCEa (اَئِشِمَه/ اَئِشْمَه: خشم) و itNvCi (ایشِنْتی: برانگیختن) و taCi (ایشَت: هیجان، خروش) و AyCiEarf (فْرَئِیْشیا: هل دادن، به شتاب وا داشتن) و anmayaCEa-aArap (پَرا-اَئِشَیَمْنَه: هل دادن، به هیجان آوردن) و awEadamCEa (اَئِشْمَهدَئِوَه: دیو خشم) اوستایی، «اَیْشیمَه» (خشم) و 𐎳𐎼𐎠𐎡𐏁𐎹𐎶 (فْرائیشَیَم: هل دادن، جنباندن) و 𐎳𐎼𐎠𐎡𐏁𐎹 (فْرائیشَیَه: انگیزه، هیجان) پارسی باستان، इष्णाति (ایسْناتی: جنباندن، برانگیختن، ادعا کردن) و इष्यति (ایسیَتی: پیش فرستادن، هل دادن) و इषयति(ایسَیاتی: نیرومند کردن، جنباندن، جوشیدن) سانسکریت، «هِشْم» (خشم) پهلوی، «خِشْم» (خشم) و «خِشْمان» (خشمگین) و «خِشْماوَند» (عصبانی) تورفانی، 𐭠𐭩𐭱𐭬/ 𐭧𐭩𐭱𐭬 (اِشْم/ خِشْم: خشم) و «ایشْمَگ» (خشمگین) و «ایشْمَگیفْت» (عصبانیت) پارتی، אַשְמְדּאָי/ חַשְמְדּאָי (اَشْمدای/ خَشْمِدائی: رهبر دیوها در تلمود، تحریف اَئِشْمَهدَئِوَه اوستایی: خشمدیو) عبری، հեշմակ-ապաշտ (هِشْماکاَپاشْت: خشمناک) ارمنی کهن، ჰეშმაკი (هِشْماکی: خشم) وეშმაკი (اِشْماکی: دیو، شیطان، زودخشم) گرجی کهن، შმაგი (شْماگی: شیطان، خشم) گرجی میانه،
نام دیو خشم با واسطهی متون عبرانی به زبانهای اروپایی و متون مسیحی غربی نیز راه یافته و به اسم دیوی تبدیل شده که ویژگیهایش همچنان مانند خشمدیو زرتشتی است: Asmodaios (آسْمُودائیُس) یونانی، Asmodeus لاتین، و همچنین Asmodeus/ Asmodau در زبانهای اروپایی نو.
در پارسی از اینجا چنین کلماتی زاده شدهاند: «خشم»، «خشمگین»، «غُژم» (خشم)، «خشمناک»، «خشمبرانگیز»، «خشمآور»، «پرخشم»، «خشموکین»، «زودخشم»،
در بقیهی زبانهای زندهی ایرانی از این ریشه چنین کلماتی زاده شدهاند: «هِشْمَه/ اَشْمَکائی» (اهریمن) ارمنی، ეშმაკად (اِشْماکاد: خشمگین) و ეშმაკის კერძი (اِشْماکی کِرْزی: عصبانی کردن، برانگیختن خشم) و შმაგდება (شْماگدِبَه: شیطان، تحریف کلمهی خشمدیو) گرجی، «خَشْم» اردو،
«خشم» و مشتقهایش در ادبیات پارسی فراوان به کار گرفته شدهاند:
رودکی سمرقندی: «زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه کرا زبان نه به بندست پای دربندست»
سعدی شیرازی: «تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطرهی آبی»
سنایی غزنوی: «خشم و شهوت مار و طاووسند در ترکيب تو
نفس را آن پايمرد و ديو را اين دست يار »
مولانای بلخی: « وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم»
