خر


آخرین به روزرسانی:
خر

         خاستگاه کلمه‌ی «خر» درست روشن نیست، اما به احتمال زیاد تباری آریایی دارد و شاید از فرهنگ بلخ و مرو باستان (BMAC) برخاسته باشد و در این حالت احتمالا با ریشه‌ی «*خَر» آریایی کهن به معنای «خشن، تیز» هم‌ریشه است. در زبان‌های پیشاسامی غربی هم ریشه‌ی مشابهی به شکل «*اَیْر» داشته‌ایم که «الاغ» معنی می‌داده و ممکن است از همین جا وامگیری شده باشد، چون مشتق‌های دیگری از آن رایج نبوده است. به هر روی می‌دانیم که کاربردش کهن است، چون در زبان‌های باستانی ایرانی در این شکل‌ها دیده می‌شود: arax (خَرَه: خر) اوستایی، *𐎧𐎼 (خَرَه: خر) و *𐎧𐎼𐎱𐎫 (خَرَپَتی: خربان، مهتر) پارسی باستان، «قاراباتی» (خربان) ایلامی، 𒀲𒄩𒀀𒊏𒄠 (خاروم: نره‌خر) و 𒀲𒀀𒅀𒊏𒄠 (آیَروم: الاغ) اکدی، खर (کْهَرَه: خر) سانسکریت، «کْهَر» (خر) پالی، 𑀔𑀭 (کْهَرَه: خر) پراکریت، «خَر» و «خَربوز» (غزال) پهلوی، «کْهَرَه» (خر، زمخت) و «کْهاتَرَه» (قاطر، در شکل اصلی‌اش: خَرَه: خر+ تَرَکَه: یک سو، یعنی از یک‌سو خر، دورگه‌ی خر) سکایی، «خَرازَن» (خربان، مهتر) پارتی، «غَرا/ خَر» (خر) سغدی، «خر» خوارزمی، 𑀔𑀭𑀸 (کْهَرَه: خر) ختنی، «کْهَرِه» (خر) تخاری ب، caro (خَرو: خر) بلخی، ܓܪ (غَر: خر) سریانی، խար-ազան (خَرازَن: خرکچی، خربان) ارمنی کهن، 

در پارسی از این واژه چنین مشتق‌هایی برآمده‌اند: «کله‌خر»، «خربازی»، «خر کردن»، «خرگوش»، «خروار» (خر + بار)، «خرغوله/ خرگوشک» (نوعی گیاه)، «خرکیف»، «خرغلت»، «نره‌خر»، «کره‌خر»، «خرپا»، «خرپلیس» (نوعی بازی)، «قاطر»، «خرچنگ»، «خرکچی»، «خرکی»، «خرک» (در ژیمیناستیک)، «خَرازه/ خَرزَه» (نره‌ی بزرگ)، «خرزور»، «خرزهره»، 

         در زبان‌های ایرانی هم واژه‌ها را از این بن می‌بینیم: «کِر» (خر) کردی، «هِر/ هَر» (خر) بختیاری و گورانی، «خَیْرَیْگ» (خر) و «قادیر» (قاطر) آسی، «خَرْغُولَه» (گیاه خرگوشک) و «خَرْشین» (تاپاله) و «قاچَرَه» (قاطر) و «خَر» پشتون، «قاطیر» (قاطر) ترکی، «کاتیر» (قاطر) بلوچی، «خور» (خر) وخی و اشکاشمی و یزغلامی، хар (خَر) یغنابی، «خَرَه» (خر) مونجی، «خُور» (خر) سنگلیجی، «خُرُو» (خر) یدغه، «هِر» (خر) زازا، «هَه» (خر) تالشی شمالی. در زبان‌های هندی هم  खर (کْهَر: خر) هندی و ખર (کْهَر: خر) گجراتی را داریم.

         «خر» و مشتق‌هایش در شعر و ادب پارسی بسیار به کار گرفته شده است:

فردوسی توسی: « گروگان که داری به بند گران                  هم اندر زمان بارکن بر خران»

عسجدی سمرقندی: « ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران    

وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران»

ناصرخسرو قبادیانی: « بانگ بردارند و بخروشند بر امیدِ خورد 

                                             چون حدیث جو کنی بی‌شک خران افغان کنند

ور نگوئی جای خورد و کردنی باشد بهشت

بر تو از خشم و سفاهت چشم چون پیکان کنند»

سنایی غزنوی: « بود تنها به گوشه ای بنشست           خرزه آن غرزن آوریده به دست»

سعدی شیرازی: « رطب ناورد چوب خرزهره بار               چو تخم افکنی بر همان چشم دار»

شفایی کاشانی: «بو بصیر آنگاه با دیده دل کرد نگاه               دید محرم‌شدگان اکثرشان گاو و خرند »

عبدالحق استرآبادی: «ز گلپایگان رفت شخصی به اردو كه قاضی شود صدر راضی نمی‏شد

 به رشوت خری داد تا گشت راضی     اگر خر نمی‏بود قاضی نمی‏شد»