خاج


آخرین به روزرسانی:
خاج


         ریشه‌ی پیشاهندواروپایی «*kerh» به معنای «سوختن، شعله‌ور شدن» همان است که خوشه‌ی واژگانش در زبان‌های اروپایی در مدخل «کلک» مورد اشاره قرار گرفته و کلماتی مثل «کربن» از آن برآمده است. این بن در زبان‌های آریایی به ریشه‌ی «*کَر» تبدیل شده و چنین واژگانی را در زبان‌های ایرانی باستانی پدید آورده است: zak (کاز: کاج) سریانی،

         در پارسی قدیم و جدید از این تبار چنین واژگانی را سراغ داریم که بسیاری‌شان به نام گیاهان مربوط می‌شوند: «خاکستر» (کاغ/ خاغ: آتش + -سْتَر: پسوند)، «خاکستری»، «خاکسترنشین»، «کاغ» (آتش)، «کاجیره» (گلی زرد)، «کاغاله/ کافیشه/ کابیشه» (گلی رنگی و افزوده‌ی خوراکی آن برای رنگین کردن غذا)، «کاکوش» (بنفشه)، «کاکیان» (تخم کابیشه)، «کاج/ خاج» (درخت)، و شاید «خارا» (پارچه‌ی ابریشمین موج‌دار رنگین).

         کلمه‌ی «خاج» شکلی دیگر از کاج است و چون به صلیب کشیدن با آویختن از درخت شبیه بوده، صلیب را خاج هم می‌نامیده‌اند. از اینجا تعبیری مثل «خاج‌پرست» و «[استخوان] خاجی» برآمده‌اند. ملا احمد نراقی در این دلالت از «خاج» سروده که:

«لرزه آمد بر کلیسا وز نهیب             ارتعاش افتاد بر خاج و صلیب

... هم فکندند از درون زنار را          هم ز گردن خاج نقش‌دار را»

شاید عبارت «کاغ کاغ» که صدای کلاغ است نیز از اینجا آمده باشد، یعنی انگار صدای پرغوغای کلاغ به بانگ کسانی تشبیه شده باشد که حریقی را خبر می‌دهند. این ترکیب در شعر پارسی هم گاه آمده است. مثلا عسجدی می‌گوید:

«ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ             کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ»

         در سایر زبان‌های زنده‌ی ایرانی هم از این ریشه چنین کلماتی زاده شده‌اند: «هِژ» (کاج) زازا، «خَرَه» (ابریشم رنگین) ترکی و گرجی، «خَرَیْ» (پارچه ابریشمی) آسی، 

اغلب این واژگان امروز مهجور محسوب می‌شوند. اما در شعر و ادب پارسی گاه به کار گرفته می‌شده‌اند:

میرزا آقاخان کرمانی:‌ «به مصر اندرون کشت کاموس پیر                که کابیشه خواند ورا تیزویر»